به گزارش نماینده به نقل از فارس، روز عاشورا حرمله ملعون تیرش را به سوی گلوی مبارک علی اصغر نشانه رفت و اصغر در آغوش پدر برای همیشه آرام گرفت.
تعزیه می خواند و نقش حرمله را داشت، خودش نقش بازی می کرد، اشک به پهنای صورت می ریخت.
گفتم چرا گریه می کنید؟ گفت: من نوکر آقا امام حسین(ع) هستم، شرمم می آید بار دیگر صحنه شهادت علی اصغر(ع) را ببینم.
استاد تعزیه خوان که سن ۶۷ سالگی را سپری می کند، می گوید: من نقش بازی می کنم، اما تصویر امام حسین(ع) مقابل چشمم قرار می گیرد، خدا ذلیلشان کند، چطور توانستند کودک شش ماهه را در آغوش پدر به شهادت برسانند.
'فیروز رستمی' که از کودکی تعزیه خوانی کرده هم اکنون عصای پیری در دستش گرفته و با وجود کهن سالی، همچنان به عشق امام حسین(ع) نقش اشقیا بر عهده می گیرد و هم گریه می کند ،هم بازی.
خودش می گوید عاشق حسین(ع) و خانواده اش هست و اضافه می کند: چگونه ممکن است کسی تمام زندگی و موفقیتش را از این خانواده داشته باشد، این میزان مظلومیت را ببیند و به تصویر بکشد اما شیفته این خاندان نشود؟
رستمی از امام حسین(ع) حرف می زند و گریه می کند و می افزاید: من نقش شمر را می خوانم، اما همیشه برای تنهایی امام حسین(ع) گریه می کنم، امامم در کربلا خیلی تنها بود.
این استاد تعزیه خوان که تعزیه گردان تکیه حسینی ارمغانخانه است، ادامه می دهد: این تکیه بیش از ۴۰۰ سال قدمت دارد، کودک که بودم و نقش حضرت سکینه(س) را بازی می کردم، متولی اصلی تکیه و تعزیه، پدرم بود، پس از مرگش این مسولیت به 'حاج باقر اسکندری' که همیشه نقش امام حسین(ع) را بازی می کرد، رسید.
همه خانواده فیروز رستمی بازیگر تعزیه هستند، خودش، پسرانش، نوه های دختری و پسری اش و حالا نتیجه هایش که نقش رقیه و سکینه را بازی می کنند.
هیکل درشت و قد بلندش او را وا می دارد تا لباس صاحب نامش را بر تن کند و روز تاسوعا، بلوای دشت کربلا را در عاشورا به تصویر بکشد.
'عباس اوجاقلو' چنان در نقش عباس گم می شود، دور میدان تکیه ارمغانخانه را سوار بر اسب طی می کند و می غرد که وقتی امان نامه را از شمر ملعون نمی گیرد، مردم کربلا را به یاد می آورند و غرق اشک می شوند.
عباس می گوید: تمام زندگی ام را مدیون عباس علمدارم، من هر نفسم را به عشق پسر علی می کشم.
تعزیه خوان جوان که از کودکی به توصیه پدر بزرگش درس تعزیه آموخته و مشق عشق خانواده حسین(ع) را سپری کرده است، موقع حرف زدن از عباس، به فکر فرو می رود، مکث می کند و بغض را در گلویش نگاه می دارد و ادامه می دهد: اگر امروز در زندگی موفق هستم و اعتباری دارم همه به خاطر ارادتی است که به این خاندان دارم.
دختران دو قلوی عباس نقش سکینه و رقیه را برای پدر بازی می کنند، وقتی دخترش فاطمه در نقش رقیه پیش می آید و با صدای کودکانه اش می گوید: عمو جان، عمو جان بیر دوداخیمه باخ، سوسوزام من 'عمو جان، لب های مرا نگاه کن، من تشنه ام'.
صدای گریه هزاران نفر عزادار حسینی فضا را پر می کند، تعزیه خوان جوان هم گریه می کند و فاطمه کوچک رو به پدر می گوید: سوآزام من، بیر باخ مشکی وا سوو اون یوخدور' من تشنه ام، به مشکت نگاهی بینداز، آیا آبی در بساط نداری'؟
بار دیگر صدای ناله جمعیت عزادار بلند می شود و عباس در نقش عباس می خواند: رقیه جان گوی بیر اوپوم دوداخینن 'ای رقیه جان بگذار از لب های تشنه ات ببوسم'.
عباس از غم امان نامه دشمن می گوید و رقیه برایش واسطه گری می کند پیش حسین، لباس رزم می آورد برای عمو و عمو به کنار فرات می رود برای جرعه ای آب.
عباس تشنه است، اما رقیه و فرزندان حسین تشنه تر، دست به آب می برد و لب های خشکیده برادر زاده به خاطرش می آید، آب از دستش می ریزد و عباس با مشکی پر به سوی خیمه برادر می شتابد، راه بسته می شود و عباس شمشیر می کشد و به سینه دشمن می تازد.
دشمن نامرد است و از پشت حمله می کند، نخستین تیر به یک بازو، تیرهای بعدی و بازوی دوم، عباس مشک را بر لب می گیرد، از اسب می افتد، هیاهو، ناله و شیون عزاداران چنان فضای تکیه را پر می کند که صدای عباسی که هم اکنون به زمین افتاده و برادر را صدا می زند، میان گریه آنان گم می شود.
برادر جان!
و حسین، شتابان به سوی عباس می دود!
عباس که شهید می شود، حسین نفرین می کند و می گوید: شرم بر شما، رویتان سیاه باد تا ابد، خدا لعنتان کند، کمرم شکست!
میان اوج گریه عزاداران، حسین رو به قبله می ایستد و می گوید با صلواتی بر محمد و آل محمد، زیارت نامه می خوانیم.
تعزیه تمام می شود.
نظر شما